مثل چشمان تو مثل دل رود
روح من تشنه ی باران شده بود
تشنه ی با تو نشستن... خفتن...
با تو برخاستن و گفت و شنود
تشنه ی لرزش دشت دلم از
غرش چشم تو ای ابر کبود
کاش می شد که تو شاعر باشی
بین ما فاصله در کار نبود
ابر چشمت غزلی می بارید
بر در و پیکر این شهر حسود
می نشاند آتش احساس مرا
می زدود از نفسم بود و نبود
می رسی در غزلم دیر به دیر
تازه کن داغ مرا زود به زود
شعر من همهمه ی بودن توست
بر تو ای شعر خروشنده درود
شعر من جز تو کسی را نسرود
دل من جز تو کسی را نستود
شاعرت محو تماشای تو بود
شاعرت یک غزل تازه سرود
توروخدانظربدین
نظرات شما عزیزان:
|